بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در بیستون

جمعه گذشته نمایشگاه مبل و وسایل منزل بود که با مامانینا رفتیم ،مبل راحتی و میز غذاخوری های قشنگی داشت ولی ما چیزی نخریدیم ... بعد از نمایشگاه دائی سعیدجون  گفت نهار بریم بیرون ماهم سریع وسایلو آماده کردیم و رفتیم ... یه جای باصفا و سرسبز و قشنگ در دامنه کوه بیستون . برای نهار دائی سعیدجون  با کمک بردیا جونم کباب خوشمزه ای درست کردن  البته چه کمک کردنی  دائی سعید رو حسابی کلافه کرده بود آتیشو که باد میزد تموم زغالها پخش میشدن توی هوا  ... بعد از نهار بردیا جونم چند تا دوست پیدا کرد و کلی باهاشون توپ بازی و آب بازی کرد... (یکی از اخلاقهاش که کمی منو نگران کرده و...
26 تير 1391

بردیا در سراب نیلوفر

هفته پیش مهمون عمه پگاه ، رفتیم سراب نیلوفر ...به ما و وروجکها خیلی خوش گذشت.... بردیا جونم قبل از رفتن برای ارشک کوچولو و خودش دو تا ماشین تریلر شبیه هم خرید،کلی ماشین بازی کردن....بردیا جونم  یه دوست پیدا کرد که هم اسم خودش (بردیا) بود  بچه ام کلی ذوق کرد...تا آخر شب که اومدیم با هم روی چمنها پشتک زدن و قِل خوردن....                                             &nbs...
19 تير 1391

بردیا و تولد بابا

 ١٠ تیر یکی از بهترین روز های ساله .....روز تولد بابا پیمان عزیز   پیمانم ، عزیزم تولدت مبارک بابا پیمان گَدِ (قد )یه دنیا دوست دارم   ...
18 تير 1391

بردیا در مشهد

پارسال خرداد ماه با مامانی  و خاله پری  و بچه ها رفتیم مشهد ، سفر خیلی باحالی بود ،خیلی خوش گذشت ...مخصوصا به من و خاله پری و پرستش جونم که مثل دونده ها همش در حال دویدن دنبال این وروجک ها بودیم. شنبه ١٨ خرداد ساعت ٨ شب بلیط قطار داشتیم برای مشهد،جمعه با مامانی و بردیا جونم رفتیم تهران .... .همین که رسیدیم خونه خاله پری پرستش و بردیا جونم بهانه پارک رو گرفتن ...  شنبه صبح مامانی کار اداری داشت که با هم رفتیم انجام دادیم ... عصری همه با هم رفتیم راه آهن ...از لحظه ورود به قطار در کوپه رو قفل کردیم که بچه ها نتونن برن بیرون ... ما چه شب خوشی گذروندیم  با این سه وروجک توی یه وجب کوپه&nbs...
12 تير 1391

بردیا و جشن مهد

           روز ٢٣ خرداد جشن فارغ التحصیلی بچه های پیش دبستانی مهد بود که بردیا جونم توی این جشن شرکت کرد،از چند هفته قبل نرگس جون شروع کرد به شعر تمرین کردن ..... یه سری از شعرها رو آورده بودیم خونه با هم میخوندیم ، همه تو خونه شعر های بردیا رو حفظ شدن  .... از خوش شانسی من دقیقا روز ٢٣ خرداد برامون بازرس آومد  و من نتونستم مرخصی بگیرم قرار شد ساعت ٢ برم خونه و برای ساعت ٢:٣٠ که جشن شروع میشه توی سالن نمایش باشیم ...  من تازه ساعت ٣ رفتم خونه تا آماده شدیم و رفتیم سالن ساعت ٤ بود .....اون شعری که ...
4 تير 1391
1